مرسانامرسانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامانییییییییی

بعد از مدت طولانی

سلام دخترک مهربونم  مامانم خیلی وقته برات ننوشتم خیلی مامان بدی که خاطراتتو ننوشتم ولی مامانم سرکار که کار دارم تو خونه هم که جرات ندارم سمت لب تاپ برم .دخترکم خیلی شیرین زبون شدی خیلی کارای جالبی می کنی .الان که دارم برات می نویسم 17 ماه و 9 روزت یه سری کلمه بلدی بگی که برات می نویسم وقتی بزرگ شدی بخونی و بخندی دا ...... سلام خدافظ......خداحافظ عیییی..... علی آپپپپ......آب، شیر، چایی اینا اینا.... هر چیزی که یخوای  پیسی.... پیشی بعضی وقتا هم یهو جمله میگی مثلا روز 8/5/93 رفتم بیرون از ماشین خرید وقتی برگشتم گفتی ماما آمدی یا روز 1/5/93 به خاله مهکامه گفتی اااهه آب بده یا اینکه روز 10/5/93یه قند دست بود و...
11 مرداد 1393

11 ماهگيت

عسل مامان 11 ماه گذشت .روزها همينطور مياد و ميري همراه با شادي و غم .همراه با كارهاي جديد از تو.ماشالله خيلي شيطون شدي .بنده خدا مامان مرسده هيچي نميگه ولي مي دونم كه اذيت ميشه براش خيلي دعا كن چون اگه نبود كه من از بابت تو اصلا خيالم راحت نبود.عزيزم خيلي كاراي با مزه اي مي كني تلفن رو بر مي داري با خودت حرف مي زني.ياد گرفتي از مبل بالا مي ري.از تخت پايين مياي.ميري به خودت عطر مي زني . خاله به همراه اهل خانواده در تدارك تولدت هستن منم كه امتحان دارم و اصلا خبر ندارم دارن چكار مي كنن.ايشاله كه همه چي خوب باشه كارهايي كه داري انجام مي دي.. 6/11/92 خودت به تنهايي بدون كمك از رو زمين بلند شدي 7/11/92 4 قدم بدون كمك راه رفتي و قدم پنجم را ...
8 بهمن 1392

شب یلدا

عزیزم دل مامان بالاخره شب یلدا شد گلم اولین شب یلدات مبارک. یک هفته ای در تدارکات این روز بودم برات دامن توتو درست کردم خیلی بامزه شده بود خیلی بهت میومد.به همراه مامان مرسده و خاله مهکامه هم  بیسکویت هندونه درست کردیم . خلاصه چند روزی سرکار بودیم دیگه .ولی خوشمزه شده بود از اونجایی که اکثرا شب یلداها خونه مامانی هستیم یه خاطر همین اصولا یه روز زودتر جشن می گیریم . اونروز جمعه بود من دانشگاه داشتم شب که اومدم سریع سفره رو چیدیم و جشن گرفتیم اونروز کلی از خودمون هنر در کرده بودیم خاله مهکامه کیک انار و تیرامیسو درست کرده بود و همه چی خیلی خوشمزه شده بود.مامانی گلم ایشاله 100 سال یلداها زنده باشی و اونروز رو جشن بگیری اینم چند تا  عک...
7 دی 1392

زندگی مامان

زندگی مامان 9 ماهگیت مبارک .دیگه الان وارد 10امین ماه از زندگیت شدی.خیلی زود گذشت.مامانی عزیزم الان تقریبا سه ماهه که من میرم سرکار و مامان مرسده ازت مراقبت می کنه نمیدونم چطوری از زحمتاش قدردانی کنم ولی مامانی بزرگ شدی سعی کن حتما قدر زحمتاش رو بدونی.الان دیگه پنجمین مرواردیت م در اومده بیرون و منتظر ششمی هستیم.دیگه دستاتو می گیری و بلند میشی لبه مبلا ، لبه تخت و خلاصه هر جایی که فکرش رو بکنی.علاقه خاصی به ماشین لباسشویی داری و میری جلوش وایمیسی و میخندی.دختر نازنینم هر روز که می گذره شیرینتر میشی .هر وقت میخوایم شام بخوریم میای سفره و سینی و خلاصه هر چی که جلو دستت هست را میکشی و نمی ذاره یه لقمه درست حسابی از گلومون بره پایین و اونجاست که...
4 آذر 1392

شرمنده

سلام دختر نازنینم ببخش مامانی که اینقدر دیر اپ دارم می کنم وبلاگتو باور کن خیلی سرم شلوغه نفسم.از یه طرف که شما اینقده شیطون شدی و هم اینکه سرکار و دانشگاه و همه چی قاطی پاطی دختر نازم از شهریور نتونستم بیام اینجا. از کارهایی که می کنی برات می نویسم دختر نازم ماه به ماه که میگذره تو بزرگتر و خانمتر میشی .دیگه الان خودت به تنهایی می شینی دستتو به جایی می گیری و بلند میشی.پنجمین مرواردیت در اومده و خیلی داری اذیت می شی.دیگه دست می زنی و می رقصی دستاتو تکون میدی.بابا ماما ددد چیزززززززز . از همه مهمتر داری چهار دست و پا میری به همه جا سرک میکشی.همشم دوست داری بری تو اتاق خاله مهکامه. دوست داری با ماهواره مامانی بازی کنی و هی عقب جلوش کنی و هی ب...
18 آبان 1392

سوپرایز

دختر قشنگم نازنینم ، دخترخاله مامانی خاله پرگل عروس شد.دخترم خاله پرگل 6 سال از من کوچکتره و همیشه فکر می کنم که کوچولو هنوز باورم نمیشه که داره عروس میشه.  عزیزم از وقتی بدنیا اومدی این اولین جشن نامزدی که رفتیم .ایشاله سال دیگه که عروسیشه تو بزرگ شدی و لباس عروس تنت می کنم الهی قربونت برم من . براشون دعا کن خوشبخت بشن. ...
1 مهر 1392

سفر مرسانا به رشت و سرعین

سلام جوجو مامان .دختر نازم اولین مسافرت دور شو رفت .ماشاله خانمم خیلی گل بود اصلا اذیتم نکرد .سه شنبه 15/5/92 ساعت 3 بعداظهر راه افتادیم تقریبا ساعت 8 شب بود رسیدم رشت و رفتیم خونه یکی ازدوستان. این مسفرت رو با عمو عباس و خاله ندا و آردین رفتیم.فقط شب رو اونجا خوابیدم و صبح رفتیم به سمت سرعین در بین راه از فومن رد شدیم رفتیم ساحل گیسوم و بعد از اون رفتیم به سمت جاده اسالم چقدر جاده قشنگی بود و خیلی هم سرد بود همه جا مه بود .ناهار رو هم در بین راه خوردیم و تفریبا ساعت 7 رسیدیم سرعین رفتیم یه سوئیت گرفتیم و اونحا موندیم بابایی با عمو عباس شب رفتن آبگرم و خاله ندا هم خوابید من و تو هم مجبور شدیم بخوابیم فردای اون روز من با خاله ندا رفتیم آب گرم...
1 مهر 1392

آش دندونی

سلام سلام دختر نازم ببخش خیلی سرم شلوغه الان تنونستم بیام وبلاگتو آپ کنم .میخوام تقریبااز ١ ماه پیش برات بگم .بالاخره بعد از کش و قوس های فراوان مرخصی مامان ٩ ما نشد و باید ٢ شهریور بره سرکار به خاطر همین همه کارا قاطی شد هنوز اراک نرفتیم پرگل و ببینیم و مهمونی آش دندونی نگرفتیم خلاصه ١٢ روز بشتر وقت نداریم عسلم ١٩ مرداد بود که با مامانی تصمیم گرفتیم آش دندونی تو درست کنیم ولی مامانی نتونستیم مهمونی آنچنانی بگیرم ایشاله تولدت جبران می کنیم.ولی با کمک خال سیما. مامانی .خاله مهکامه و خاله ماندانا اش دندونی تو درست کردم و به عمه و عمو و خاله هات و همسایه ها آش دادیم.اینم عکساش       بقیه عکسها در ادامه مطلب ...
27 شهريور 1392

دندوننننننننننننننننننننننننننن

دختر نازم از دو ماه پیش بعضی وقتا یهو عصبانی میشدی دستاتو میکردی تو دهنت یا کارایی اینطوری کهه اینا همه نشان از دندون دراوردنه.که هفته پیش دیدم سر لثه ات سفید شده سه شنبه بود که با دوست بابایی رفته بودیم بیرون که خانمش کفت دندوناش بیرون زده ولی هنوز تیزی نداره (8/5/92). دیروز که داشتم دندوناتو وارسی می کردم دیدم بله خانم خوشگلم دندونش دراومده بیرون .مامانم برات میخوام آش دندونی درست کنم که ایشاله بریم مسافرت و بر گردیم برات درست می کنم.هر وقت آش درست کردم میام عسات برات میذارم. مرسانا دندونییییییییییییییییییییییییییییییی
11 مرداد 1392